برای سیستان، زادگاه مظلوم و اندوهگینم
سیستان، پاره ی زخمی تنم، حرف بزن
ای جگر گوشه ی خاک وطنم حرف بزن
زادگاهم، نگرانت شده ام، قدری با
من که در حال فرو ریختنم حرف بزن
سرفه و سرفه و سرفه، نفست باز گرفت
نفسی تازه کن ای خانه ی اجدادی من
چقدر زخم نشسته به تن رنجورت
ای ترک خورده ترین پنجره ی شادی من . “زندگی کردن ما مردن تدریجی بود”
هموطن، مردن هر ثانیه می دانی چیست؟
ریه ی مردم این ناحیه از آهن نیست
یورش لشکر شن در ریه می دانی چیست؟
سیستان از نفس افتاد به دادش برسید
سیستان از نفس افتاد به دادش برسید
بهمن محمدزاده
ما همه نگران سیستانیم اما آنان که نگرانیشان موثر و تاثیر گذار است دولتمردان آسوده اند حداقل در ظاهر هیچ نگرانی ندارند خداوند انشاالله همه ماها را هدایت کند